خدایا مواظب فرشته کوچولوی توی شکمم باش

خدایا حال خوبمو برگردون

عزیز دل مامانی خیلی روزها سخت و طولانی میگذرن. فقط کسایی که تجربه شو دارن درک میکنن. مثل خلسه میمونه . هر لحظه منتظری ببینی یکی از اون چندین علائم بارداری میاد سراغت یا نه . منتظر یه درد یه نشونه در حالی که ته ته وجودت میگه نه خبری نیس. این ماه هم نشد..... نشد که بشه. نخواست.  میدونم خیلی ها بدتر از من هستن و خیلی بیشتره دارن تلاش میکنن و چشم انتظارن اما بابایی خیلی دلش میخواست بعد از این همه درد و رنج و بیماری که کشیدم حداقل توی این مورد زود خدا صدامونو بشنوه.  یه حس عجیبی یه خیلی بده هم حس میکنی هیچ خبری نیست هم اونقدر توی دلت امید داری که خدا میدونه نا امید که میشی چقدرررررررررررر تو روحیه ت تاثیر داره . ذره ذره و لحظه لحظ...
24 بهمن 1393

بدون عنوان

نشد مامانی نشد شاید خدا نخواست عزیزم . رفتم جلو جلو آزمایش خون دادم دل نداشتم صبر کنم موعد پری بیاد و رد بشه منفی بود . دیگه این سال اقدامی نداریم تا من وزنمو کم کنم و سیاتیک کمرم رو درمان کنم و ایشالا احتمالا تو اون سال بعد از عید و اینا اقدام داریم ناراحتم؟ اره ناراحتم..... فقط سعی میکنم خودمو بزنم به اون راه.... بابایی ت خیلی بیشتر ناراحته عزیزم. واسه ارامشش اونجا پیش خدا دعا کن و از خدا بخواه زودتر بیای تو زندگیش و بهش لذت بابا شدن چشونده بشه گناه داره براش خیلی ناراحت ترم نسبت به خودم. یه کمی هنوز امید دارم به عقب افتادن پری و اینا که یه وقت باردار باشم چون زودتر از موعد پری رفتم منتها فکر میکنم امید الکی یه   ...
2 بهمن 1393

بدون عنوان

از دست بابایی ت ناراحتم خیلی گیج میزنه این روزا. با وجود خوب بودنش اما این گیج زدنش خیلی  عذابم میده  نمیدونم چیکارش کنم مامانی میترسم روز به روز بدتر بشه. الان تو این سن با مسئولیت های معمولی اینه پس فردا چی میخواد بشه. هر روز خدا باید دنبال یه چیز بگرده. دیروز تا حالا هم شارژر قوی گوشی هامونو برده گم کرده.... یه حرفو سه بار باید.تکرار کنی اخرشم معلوم نیس فایده داشته باشه یا نه.  آدم خسته میشه خب. تموم خوبی هاشم یه طرف  بذاری نمیشه تحمل کرد همچین وضعیتی رو. امشب ناشکری کردم خدا منو ببخشه از ناراحتی زیاد گفتم خوشحالم که منو تو بچه مون نشد. چون خیلی خیلی باهات مشکل دارم و خواست خدا بود که باردار نشم. با اینکه نمیدو...
30 دی 1393

دلم میخواد که اگه اون میخواد... باشی

lمیدونی دلم چی میخواد مامانی . اینکه چشمامو ببندم یهویی باز کنم آخر هفته باشه . نه نه اصلا این هفته تموم شده باشه هفته ی بعدی اومده باشه . اصلا هفته ی بعدی هم از 4 بهمن رد شده باشه هشتم 8 بهمن باشه تا زودتر تکلیفم معلوم شه. نه نه میدونی چیه ؟ دلم میخواد 8 بهمن باشه من هنوز پری نشده باشم نشونه های حاملگی رو داشته باشم صبح پا شم دلم یه خرده هم بزنه اما بعدش خوب شه . به خدا گفتم راضی ام به رضات و هر چی صلاح میدونی اما ته دلم دوست دارم دلیل زندگیم بودنت بشه تا حال خوب منو بابایی باز برگرده. بماند که کللللی هم نقشه کشیدم که اگه نیومدی چیکارا کنم که سرگرم بشم اما خب ته دلم میخوام که باشی . البته البته حس میکنم هیچ خبری نیست . خودم حس میکنم بارد...
28 دی 1393

اقدام جدی

یه جورایی اقدام جدی رو این بار انجام دادیم. این سری این پری. سه شب در حوالی تخمک گذاری.  اولیش شب جمعه بود که هنوز کیت تخمک گذاری م مثبت رو نشون نداده بود اما چون شب تولد پیغمبر بود نیت کردم اقدام کنیم.  فرداش یعنی صبح جمعه کیت مثبت شد و اقدام بعدی رو همون شب انجام دادیم یعنی شب شنبه. صبح شنبه باز کیت مثبت بود اما چون شبش میشد شب یک شنبه اقدام نداشتیم. و صبح یک شنبه که دیگه کیت هم منفی شده بود اقدام سوم رو شبش یعنی شب دو شنبه انجام دادیم. دیگه توکل به خدا هر چی خودش صلاح بدونه راضی ام. اما بابایی خیلی دلش میخواد این بار بشه چون سری قبل با یکبار و یک شب اقدام بدونه اینکه بدونیم حوالی تخمک گذاری هست یا نه من این قدر عقب انداختم، ...
22 دی 1393

حس بد

یه حس چندش خیلی بدیه.  شما نیومدید مامانی ها. با اینکه پری انقدددد بی سابقه عقب.افتاد و بیبی چک هم مثبت شد اما آخرش پری اومد و یه دردی داشتم که داشت منو میکشت.  تو این 28 سال اینطوری درد پری نکشیده بودم.  الان پری خوب شده و من بخاطر زخم رحمم دارم شبها عسل درمانی واژینال میکنم. هر شب یه جور دارم اذیت میشم یه لباس زیر و یه شلوار اختصاصی واسه شبها در نظر گرفتم چون عسل برمیگرده به سمت لباسم. امشب که دیگه داغون شدم.ساعت چهار صبحه خوابم نمیبره عوقم میگیره از این حالت هی عسلها برمیگردن بیرون خیلی دارم اذیت میشم.اما تازه اول این تحمل کردن هاست. به خاطر شما حاضرم هر کاری بکنم هر چیزی رو تحمل کنم فقط بیاید از پیش خدا تو بغلمون. ...
16 دی 1393

بدون عنوان

سلام مامانم.یا بهتر بگم مامانی هام.چون دلم شدید میخواد دوقلو باشید.دیشبم خواب دیدم سه قلو بودید واااااای که چقدر حس خوبی بود. اولین اقدام رو پریشبا شب جمعه داشتیم. زیر دلم یه کوچولو درد و تیر کشیدن دارم خیلی کم. نمیدونم چی قراره بشه هرچی خدا بخواد.
17 آذر 1393

من و آرزوهای سال دیگه

مامانم بیا که سال دیگه روز همایش شیر خوارگان حسینی من تو خونه نمونم. بغلت کنم از درِ خونه ی خودِ خودمون بریم واسه اینکه نذر یاری امام زمانت(عج) کنم. +اگه دو تا باشید چه بهتر فقط یکی تون پسر باشه همجنس خودِ آقا علی اصغر که همگی مون تو بغل مامان بزرگ هاتون بریم. با دستهای کوچولوت دعا کن. مامانی و بابایی رو و همه ی دوستهای مامانی رو دعا کن. اونها که تو حسرتن دامنشون سبز بشه و اونها که باردارن بسلامتی بارشون رو تو آغوش بگیرن. ...
9 آبان 1393

یه روز مهم

مامانی من تو این هفته رفتم ابروهامو هاشور زدم که بعد از اینکه اقدام کردیم دیگه نمیشه تاتو و هاشور اینا کرد اوکی باشم. رفتیم با بابایی تهران. تجربه ی خوبی بود. یه بیست و چهار ساعت رفتیم و برگشتیم. اما خیلی اذیت شدم خیلی درد کشیدم. وسط همه درد کشیدن ها با فکر کردن به تو خودمو آروم میکردم . میگفتم اینا رو برای آینده تحمل میکنم.  و اما امروز ! امروز هم روز مهمی برای بابایی یه. بابایی از طرف آقاجون اینا ارث کچلی داره  یعنی آقاجونت کچله حالا بعدا میای می بینیش رو کله شم چالاپ چالاپ میزنی   بابایی موهاش از قدیم میریخت تا تصمیم گرفت بره بکاره منم موافقت کردم و بالاخره بعد از کلی لیزر و اینا امروز نوبت عمل کاشت موی بابایی خوشک...
1 آبان 1393